حنظلی spacer

spacer

spacer

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

در این بیست و اندی سال، شاید به اندازه انگشتان یک دست لحظه هایی را بتوانم در زندگیم سراغ بگیرم که سرشار از خوشی بوده ام و سرمستی، سرشار از حس ِ غریب ِ قربت به ناکجایی که ندانستم چیست اما آنجا بود، در دوردستی که نمی بایست آسود. غریب بود اما همیشه در پس این لحظه ها، حسی شگرف داشته ام به نیستی و نسیانی ابدی، به آهسته حل شدن در نبض این جنبش. شاید از آنرو که به زوال روزافزون شان ایمان داشته ام، و به زوال درونی آن چیزهایی که جایشان روزمره گی و تهوع می نشیند، و مرا به انتهایی ناگزیر می برد.
ترسم از انتها، ترس از اجبار به پذیرش است، ترس از ناتوانی ِ پس کشیدن، ترسِ سر فرود آوردن و هبوط به آغازی که هر روز به انتها می رسد، به بن بست.

افزونه: می خواهم خانه ام را عوض کنم، از این وبلاگ بروم. به یک قالب ساده جدید احتیاج دارم تا از شر مشکلاتی که با طراحی کج و کوله اینجا داشتم خلاص شوم. از میان معدود کسانی که اینجا را می خوانند کسی آیا می تواند کمکی در این رابطه بکند؟ وقت اگر داشتم حتما خودم سر و سامانش می دادم. کاش مشکل همیشه مشکل زمان بود!

|
spacer