حنظلی spacer

spacer

spacer

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

حنظلی هم تمام شد. می توانستم نوشتن را همین جا ادامه بدهم، که دستی به سر و رویش بکشم و تابلوی جدیدی سر درش بزنم. حنظلی اما برایم یادآورد ِ روزهایی است که دوست ندارم از خاطرم بروند، چرا که تکرار تصادفی ِ اخیر ِ بخشی از اتفاقات آن روزها برایم یادآوری کرد که نمی توان چیزهایی از این دست را به فراموشی سپرد. که فاصله و مکان و موقعیتهای متفاوتِ ناگزیر تنها ظاهر صحنه را عوض می کنند گویی، حرف ها و اداها و ژست ها را، وگرنه نقش ها همانند که بودند، .و آشکار می شوند وقتی که فاصله ها فرو می ریزند و موقعیت ها همان موقعیت های سابق می شوند.
حنظلی را همانطور که شروع کردم رهایش می کنم. شاید روزی دوباره نوشتن در این جا معنی پیدا کرد. گرچه پل های پشت سر را معمولا خراب می کنم، این یکی را باید نگاه داشت اما.
خانه جدید اینجاست. نگاه ِ برون بر درون. نگاه ِ برون ِ درون. نگاهِ برون از درون.


|
spacer